محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

ارمیا و سفر به بانه

سلام عزیزم  اینروزا حال و احوال وبگردی و اپ کردن وبلاگ  زیاد نیست.بهم ریخته م و به ارامش نیاز دارم... هفته ی قبل یعنی 4 شنبه راهی سفر به بانه شدیم که از مدتها قبل بابایی برنامه ریزی کرده بود.به همراه پدرجون اینا و خاله جون زهره شون.مدت سفرمون خیلی کوتاه و فشرده بود.سه روزه!حدود 1000 کلیومتر تا خود بانه فاصله بود. مسیر سفرمون به این صورت بود:تهران-مرقد امام-اتوبان ساوه-همدان-سنندج-سقز-بانه. در کل بیشتر سفر رو تو ماشین بودیم .شب اول رو همدان تا بعدازظهر روز بعد بودیم. به عباس اباد و گنجنامه شهر همدان سری زدیم و راهی بانه شدیم .شب ساعت 8 رسیدیم بانه ولی بابایی خیلی از رانندگی طولانی مدت خسته شده بود و از اینکه راهی این سف...
23 مهر 1392

بهارفصل من و تو

       ای نو بهار خنـــدان از لامکان رسیـــــدی / چیزی به یار مانی از یـــار ما چه دیـــدی خندان و تازه رویی سر سبز و مکشبویی / همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریــدی   ...
23 مهر 1392

روز مادر مبارک

     سلام پسر عزیز و دردونه ی من روز مادر اول به مادر خیلی خیلی عزیز و مهربونم و بعد به مادرشوهرگلم و بعد به خاله های نازنین و همه ی مامانای دوست داشتنی تبریک میگم و در اخر از خداوند ممنونم . هزاران سپاس تورا که من هم مادرم و به یمن مادر بودنم این روز رو به خودم هم تبریک میگم و یاداوری میکنم که مسئولیت سنگینی رو دوشمه  پس باید برای ارمیای خودم بهترین باشم. نانازم دلم میخواست این پست تبریک روز مادر رو شاد و شنگول مینوشتم و پر از شادی و عشق و شور اما چه کنم که روز مادر امسال مادرم راهی بیمارستان شد(نمیدونم چرا اشکم داره سرازیر میشه).اخه مادرجون یه دوهفته ای میشد که بیماری تن پوشش شده. از هفته ی قبل دو دست ها و...
23 مهر 1392

عکسای جدید جدید از اری بلا

  سلام گلم دیروز رفته بودیم نکا .تو هم عشق اب بازی یکی دوساعت تو حوض مشغول اب بازی شدی .کیف میکردی ها!حیاط بزرگ فضای عالی کلی حالشو بردی .یه دوساعتی که مشغول بازی بودی بدون پوشک بودی که اندش بود و تا حالا اینقدر بهت خوش نگذشته بود. همه ی چیزایی که دوست داشتی و مورد علاقه ت بود اونجا برات مهیا بوده.کلی بستنی هم نوش جان کردی.حتما با خودت میگفتی منو این همه خوش بختی محاله محاله! یکی دوبار سرپا داشتمت و جیش کردی ولی بعدش قسمت جلوی شلوارت همش خیس بود چون رفته بودیم تو باغ اهمیت ندادم تا بیایم خونه بدون پوشک بودی و ریلکس خودتو خیس میردی .جالب اینجاس که وقتی خاله جون نرگس همونطور ایستاده شلوارتو میکشید پایین و میگفت جیش کن ناراحت میشد...
23 مهر 1392

عید فطر مبارک

اول سلام دوم ممنونم از همه ی دوستای گلی که مهربونی کردن و به ما رای دادن.ارمیا تا امروز ٣٩ تا و علی ٤٠.ممنونم از محبتتون.رتبه مون که خیلی بالاست اصلا نمیشه بگم شرمنده.البته من چون ماه رمضونی روزه بودم و بی حال زیاد اینترنت نمیومدم و تبلیغات زیادی هم نکردم وگرنه ما حتما برنده میشدیم...!!!!!!! بازم ممنونم از لطف تون. سوم خدایا ممنونم از اینکه این توفیق و لیاقت رو بهم دادی که بتونم امسال روزه بگیرم و از برکات و خوبی های این ماه عزیز استفاده کنم.از اینکه منو مهمون مهمانی خودت کردی سپاسگذارم . دوستای گلم فرارسیدن عید فطر رو تبریک میگم مبارکتون باشه.   خدایا خیلی سعی کردم قدر این مهمونی رو بدونم ولی بازم احساس می کنم نتونستم ...
23 مهر 1392

سیام عزیز

سیام م ایمیا مشن اوم(من ارمیا موذن اومدم) مامانی نیشت. پییشا دون نی نی .یایا.نی نی اومد.یفت با(پریسا جون مامان نی نی.نی نی لالا.نی نی اومد رفت بالا. ایدا ارشو بیو باشی دیده!(ایدا و ارزو بیاین بازی دیگه!) آ عیی نکن دیده عیی(ا علی نکن دیگه) دشت عزیز بو شد:دست عزیزی جون بو شد. مامانی توپوها:توپولوها عاااااااااااااااااااشق این برنامه ای.صبح بیدار میشی حتما باید تماشا کنی. بییم یس زویه .بییم داداشی.:بریم نرگس زهره داداشی.خاله جون صداشون نمی کنی .میگی اجون. بلاخره تونستم از شیشه شیر هم بگیرمت.تا یه هفته شبا بیدار میشدی و برای شیر لج میکردی.میگفتی شیر شیر.خلاصه بهر سختی بود گذشت.خداروشکر دیگه برا شیر بیدار نمیش...
23 مهر 1392

ارمیا در شهریور92

سلاااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااام ما برگشتیم با کلی کارا و حرفای جدید و قشنگ ازارمیا دخترعموی ارمیا جون مهراسا جون بدنیا اومده و چند روز پیش جشن تولدش بوده ارمیا میگه نی نی امو آآ یعنی نی نی عمو لالا کرده.نی نی شیر .نی نی جیش .نی نی آآ. ارزو رو میگی ارشو.از وقتی که میتونی اسمشو بگی بیشتر باهاش جوری و باهاش بهتر  کنار میای. تقریبا بیشتر کلمه هایی که میشنوی رو تکرار میکنی. عزیزم راستش از لطف و کنجکاوی های شما دکمه ی پاور کیس خراب شده که بعداز بردن به تعمیرگاه فهمیدیم که مادربردش هم خراب شده خلاصه اینکه بی کامپیوتریم و با تی وی میریم وبگردی که خیلی اعصاب خوردکن است.الان هم با لپ تاپ خاله جون اومدم .این...
23 مهر 1392

مثل یه طوطی سخن گو

سلام پسر گلم ای شیطونک شسیرین زبون و نانازی من امروز از بس بهم میپیچیدی و مامان مامان میکردی کلافه م کردی و فرستادمت خونه مادرجون .الان هم با خیال راحت نشستم تا بعد مدتها با ارامش وبتو اپ کنم.اخه دیروز بعد کلی تایپیدن اقا فضوله دکمه بک کیبورد رو فشرد و همه ی نوشته هام پرید.دیگه حوصلم نمیگرفت بنویسم تا حالا دیدم نیستی گفتم بهترین فرصته. اخیییییییش کامپیوتر خودم!دلم براش تنگ شده بود .مال خودم یه چیز دیگه ست. با لب تاپ و تی وی اینا اصلا نمیتونم راحت کار کنم. وقسمتی از شیرین زبونی های شیرین عسلم.... مامانی:ارمیا خدا چندتاست؟ ارمیا:اکی(با انگشت اشاره یکی رو نشون میدی) -ارمیا خدا کجاست؟ -با(با سر بلا رو نشون میدی).بای ...
23 مهر 1392